روز بیمارستان و زایمان
سلام دختر قشنگم،بلاخره لحظه موعود فرارسید و قراره خیلی زود بغلت کنم خیلی استرس دارم اما خوشحالم قراره به زودی بیای بغلم.
صبح روز دهم دیماه با خاله سعیده و بابایی رفتیم بیمارستان و کارهای بستری رو انجام دادیم و من تنهایی رفتم اتاق زایمان و کارهای قبل عمل رو انجام دادیم و دیگه قرار بود برم اتاق عمل و خانوم دکتر شما رو بدنیا بیاره خیلی استرس داشتم ولی بلاخره همه چیز بخیر و خوشی تموم شد و وقتی چشمام رو باز کردم خانوم پرستار شما رو بهم نشون داد و گفت ماشاالله رستم زاییدی از بس شما ورم داشتی و تپلی بودی و با دوتا لپ قشنگ
شما با وزن ۴۱۰۰ و قد ۵۳ به دنیا اومدی یه نی نی تپلی که البته چون من دیابت داشتم همش ورم بود و دو روز بعد تا دو هقته ۳۸۰۰ شده بودی💞💞
البته من چون دیابت بارداری داشتم بیشترش ورم بود طوری که شما نمیتونستی چشمات رو باز کنی.
من رو ۶ ساعت داخل اتاق ریکاوری نگه داشتن و من دلم میخاست زودتر بیای پیشم و از نزدیک بغلت کنم اما تخت خالی نداشتند اخه روز شلوغی بود ولی بلاخره من رو بعد ۶ ساعت به اتاقم بردند و شما رو پیشم اوردن و بهت شیر دادم وای خیلی حس خوبی بود هرچی اذیت شده بودم به این لحظه ها میارزید البته نوک سینه هام زخم شده بود و تا یه هفته خیلی اذیت بودم.
پریسا جون و بقیه اومدن دیدنت و کلی خوشحال بودند از دیدن شما و کلی باهات عکس انداختند